نويسنده: محمد جعفري هرندي (1)




 

مقدمه

تشيع در مسير شکل گيري خود بعنوان يک مذهب کلامي، فقهي و سياسي بر سه اصل ولايي، علمي و اجتماعي پايه گذاري شد. گروهي از شيعيان با درنظر گرفتن دوستي و ولايت اهل بيت آن هم بمعناي خاص آن يعني دوستي آل علي (عليه السلام) به اين مذهب گرويدند. دسته يي با مباني علمي که در حوزه دين عمدتاً شامل مسائل کلامي و فقهي ميشود و با پيروي از امامان شيعه اين مذهب را برگزيدند.
دسته سوم کساني بودند که بلحاظ اجتماعي و سياسي به تشيع رو آوردند.
در طول تاريخ تحولاتِ شيعه اين سه باور گاه از هم فاصله گرفته و دربعضي موارد در هم تنيده و زماني از يک باور به باور ديگر متوسل گشته است. اين جدايي از يکسو و درهم تنيدن از سوي ديگر را افزون بر آنکه ميتوان در مباحث نظري يافت، در واکنشهاي اجتماعي هم بخوبي خودنمايي مي کند و هر يک از سه باور نمايندگاني در تحولات شيعه داشته است.
نمايندگان گروه نخست کساني هستند که ولاي علي (عليه السلام) و آل او را مذهب خود قرار داده و از دل اين باور است که در حد افراط آن غلات سر بر آوردند.
در سده نخست شايد بتوان توابين را که ولاي امام سوم شيعيان آنان را بر اين داشت تا بدليل کوتاهي در ياري آن حضرت تن به مرگ دهند، نماينده اين گروه دانست.
توابين در ابتدا به مزار امام حسين (عليه السلام) رفته و پس از گريه بسيار اظهار داشتند:
خدايا حسين شهيد پسر شهيد مهدي فرزند مهدي صديق پسر صديق را رحمت کن خدايا ما تو را گواه مي گيريم که بر دين او و راه او هستيم و دشمن قاتلين وي در دوست دوستدارانش.
پروردگارا! ما فرزند پيامبر تو را که درود خدا و سلام خدا بر او باد پريشان حال ساختيم بر ما ببخشاي آنچه از ما سرزده و توبه ما را بپذير... . (2)
بعدها ولاء و محبت اهل بيت (عليه السلام)- آن هم بمعناي خاص آن- در قالب شعر رثايي و مديحه سرايي که بدور از تأييد امامان شيعه هم نبود، ادامه يافت ولي دوستان اهل بيت (عليه السلام) کمتر به روش توابان عمل مي کردند و بيشتر به احتجاج لفظي و تفاخر بسنده مي کردند.
چندان روشن نيست که چگونه اين دوستي جنبه غلو و ابراز خشونت، نه تنها نسبت به دشمنان آل علي (عليه السلام) که حتي نسبت به کساني که تولاي آل علي (عليه السلام) را ابراز نميکردند، بخود گرفت و سرانجام در دوره هاي بعد خانقاهيان اردبيل را به تولي و تبراي غلوآميز وا داشت تا اساس سلطنت خود را بر اين شعار پايه گذاري کنند و آن کس را که دوستي علي (عليه السلام) نداشت کافر بدانند.
نمايندگان دسته دوم اصحاب امامان باقر و صادق (عليه السلام) هستند که همّشان تحکيم مذهب آن هم از طريق مباحث کلامي و فقهي بود و بهمين مناسبت مذهب فقهي شيعه مذهب جعفري ناميده شد و بيشترين روايات اين مذهب هم از ايندو امام در کتب مربوط ضبط شده است. اين گروه با غلو و گزافه گويي مخالف بوده و غاليان را لعن کرده اند.
نمايندگان دسته سوم شيعياني هستند که به اتکاي وراثت حکومت از پيامبر ( صلي الله عليه و آله و سلم ) به حضرت علي (عليه السلام) در جامعه اسلامي بيشتر فعاليت سياسي کرده و بر آن بودند تا امور سياسي و اجتماعي را عهده دار شوند.
نبايد فراموش کرد که آموزه هاي امامان شيعه (اعم از امامي و غير امامي ) قابل تطبيق بر خواسته اين گروه بوده است. زيدبن علي بن الحسين و سادات طبرستان بيشتر بر اين باور تشيع تکيه کرده و از اينرو در صدد تشکيل حکومت يا خروج عليه حاکمان وقت بر آمدند.
وقتي به گستردگي تشيع بلحاظ جغرافيايي نگريسته شود، مناطقي چون کوفه، خراسان، قم، کاشان، طبرستان و شمال آفريقا را مي توان يافت. باشندگان در هر يک از اين مناطق نوعي از سه مقوله يادشده در خصوص تشيع را رواج داده و تا حدي هم با يکديگر مرتبط بوده و از اينرو افکار و نظراتشان، با محوريت تشيع، گاه تقابل کرده و گاه وام دار يا وام ستان هم شده اند.
از ميان مراکز يادشده در قرون دوم تا چهارم کوفه و خراسان جايگاه رواج نوع اول و سوم تفکر شيعي بوده، چنانکه شمال آفريقا بيشتر مرکز رشد تشيع سياسي و اجتماعي بوده است.
تشيع از نوع گرايش دوم که گفته شد بيشتر امامان شيعه بر اين جنبه تأکيد داشتند، در سرزمينهايي چون قم و کاشان بروز کرده و بهمين جهت بيشتر راويان حديث و متکلمان و نظريه پردازان از مناطق مزبور برخاسته يا در آنجا پرورش يافته اند.

رابطه تأويل با انديشه باطني

در اين نوشتار که با عنوان «فراز و فرود نگرش باطنيون به آموزه هاي ديني» تنظيم شده نويسنده بر آن است تا گوشه يي از اين فراز و فرود را در باور اسماعيليان بمنظور روشن ساختن نزديکي و دوري اين نگرش با ديدگاه ديگر شيعيان که در تقسيم بندي يادشده ميگنجد، بخصوص دسته دوم، نشان دهد.
اين گروه که جزء شيعيان امامي محسوب مي شوند چون به امامت منصوص حضرت علي (عليه السلام) قائلند، تفکر علمي را همراه فعاليت سياسي رواج دادند تا آنجا که بايد علت توفيقشان را در بپا داشتن حکومت فاطمي در مصر بر اساس انديشه کلامي آنان و عمدتاً بر پايه باور به امامت مستدام و بيوقفه جستجو کرد.
اسماعيليان که بر باطن آن هم باطن دين و قرآن تکيه ميکنند، چنين انديشه يي را در مباني کلامي خود رواج داده وگرنه در مسائل فقهي همانند شيعيان دوازده امامي دستورات امام صادق (عليه السلام) را بي کم و کاست بکار ميگيرند و از اينرو در آموزه هاي عملي يعني فقه هيچ تفاوتي با شيعيان دوازده امامي ندارند.
توجه به باطن دين و توجيه و تأويل که تا حدي در روايات منقول از ششمين پيشواي شيعه مشاهده مي شود موجب گشت تا اين گروه با استمداد از افکار فلسفي، دين را توجيه کرده و «وجه دين» را چنانکه خود ميپنداشتند عرضه نمايند.
بنظر ميرسد اسلام با نزول آيات قرآن بر پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله وسلم) دين ساده و روشني (مبين) بوده و مخاطب آن هم که اعراب ساده انديشي بودند ظواهر آيات را ملاک احکام و اعتقادات ديني قرار ميدادند تا جايي که شنيده نشده از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) تفسير آيه يي را بخواهند. اما رفته رفته چنين باوري به وجود آمد که قرآن داراي ظاهر و باطني است و از همين باور مذهب باطن آن هم در توجيه و تفسير همه مقولات ديني ايجاد شد. شايد بتوان گفت که همين تفکر موجب گشت تا آنانکه خود را از باور باطنيان بدور مي انگارند بنحوي دچار بحث باطن و ظاهر قرآن با مقوله ديگري شوند.
پيدايش اخباريان و اصوليان تا حدي بازگشت به اين تفکر را تداعي مي کند که گويي اخباريان با زبان بيزباني همان باور باطنيان را تکرار ميکنند و ميگويند چون قرآن باطني دارد و ما از بواطن بي اطلاعيم بايد همه را از امام سؤال کنيم، اما اصوليان بيشتر به همان شيوه فهم مخاطبان نخستين از معاني قرآن مراجعه ميکنند.
بعد از چالشها و کشمکشهاي اصوليان و اخباريان نوبت به پيدايش گروهي ميرسد که عمدتاً از حوزه اخباريت برخاسته ولي به تأويل و تا حدي عرفان آن هم از نوع عرفان ابن عربي سخت متمايل گشته اند. اين دسته را شيخيه ناميده که اثرات نه چندان کمي بر افکار شيعيان دوازده امامي تابع ظواهر شريعت (متشرعه) بجا گذاشته اند. با بررسي تحولات فکري و اعتقادي شيعيان در طول تاريخ تشيع ميتوان ارتباط اين سه گروه را يافت و نقاط اشتراک و انفکاک آنان را مشخص ساخت.
در اين نوشتار فرصت پرداختن به اساس انديشه همه کساني که از سه وجه تشيع تبعيت کرده وجود ندارد تا فراز و فرود مکتب تشيع و در نتيجه آنچه خاستگاه واقعي و خواسته دروني پيشوايان شيعه بود روشن گردد، اما به تناسب وضع مجلس و هدف از تشکيل اين همايش، همانطور که گفته شد، به انديشه باطنيان که ريشه در آموزه هاي شيعه دارد پرداخته ميشود. تفسير باطني از دين افزون بر آنکه ارتباط تنگاتنگي با مقولات ديني دارد داراي وابستگي ويژه و ناگسستني با فلسفه و عرفان هم ميباشد.
فلاسفه اسلامي جايي که مقولات فلسفي مبتني بر ادله عقلي با آموزه هاي ديني ناسازگار مينمايد، دست به تأويل و اين همانندي ميزنند و عارفان سخن از پوست و مغز بميان مي آورند. تفسير باطني از دين هم بنوعي از اين نظريات بهره برده و نهايت آنکه، مدعيات باطنيان که در حوزه دين مطرح ميشود، بدون داشتن زمينه در متون مقدس قابل اثبات نبوده و طرح آن هم براي پيروان نظريه پردازان ممکن نخواهد بود.
پرداختن به اين نکته که چگونه تفسير باطن از مسائل فلسفي و عرفاني بهره برده فرصت مستوفايي را ميطلبد و آنچه مرتبط با بحث فعلي است آن است که روشن شود توجه به باطن تا کجا و به چه نحو ريشه در متون اصلي ديني بخصوص روايات منقول از امامان شيعه دارد. از اينروست که گفته شد توجه به باطن تا حدي مرتبط با تأويل است و امامان شيعه بارها از تأويل آيات قرآني و يا سنت نبوي بهره گرفته اند.
وقتي امام علي (عليه السلام) شکست خوردگان جنگ جمل را که بنظر ميرسيد ميبايست چون اسيران غزوات با آنان رفتار شود آزاد کرد و مورد سؤال گروهي قرار گرفت فرمود: «رسول الله قاتل علي التنزيل و انا اقاتل علي التأويل» (در روايتي آمده که حضرت رسول (صلي الله عليه و آله و سلم) خطاب به حضرت علي (عليه السلام) فرمود: «تقاتل علي التأويل کما قاتلت علي التنزيل» (3) و اين افراد چون مغلوبين در فتح مکه اند که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) آنان را آزاد ساخت.
در روايات شيعه استفاده تأويلي از آيات قرآن کم نيست و از همينجا مسئله ظاهر و باطن قرآن مطرح ميگردد. سرانجام آنان امامت اسماعيل فرزند امام صادق (عليه السلام) را باور کردند و رفته رفته از تأويل به باطن رو آوردند و نه تنها از آيات قرآني آن هم با تأويل و نگاه به باطن براي اثبات دعوي خود بهره گرفتند، بلکه تمام مباني کلامي و تشريعي دين را هم مبتني بر باطن دانسته و دو فصل متمايز آنهم عمدتاً در عمل به احکام دين در شريعت گشودند؛ يکي عمل بظاهر و ديگر رسيدن به باطن و بر آن شدند که اگر درست بظاهر عمل شود هر شخص و سرانجام جامعه به باطن دين خواهد رسيد و آنوقت است که ديگر نيازي به اعمال ديني وجود نخواهد داشت و نوبت به کارکرد عقل محض ميرسد. ايشان پيامبران را «اصحاب تنزيل» و امامان را «اصحاب تأويل» دانسته اند.
باطنيان در باورهاي اعتقادي خود چنانکه گفته شد از قرآن آن هم با برداشت خود بهره برده و گفتند:
هرگز عالم بي امامي نبوده است و نباشد و هرکس که امام باشد پدر او امام بوده باشد و پدر و پدر «او و هلم جراً» تا به آدم (عليه السلام)... و گويند معناي آيه ي «و جعلها کلمة باقية في عقبه» اين است. (4)
ايشان در شريعت هم بر اين باورند:
کتب مقدس منزل و شرايع و احکام مندرج در آنها يک معناي لفظي يا ظاهر، در مقابل يک معناي سري و پنهاني باطن داشتند. ظاهر دستخوش تغيراتي مي شد و با آمدن هر پيامبر صاحب شرع براي آغاز نهادن دورهاي جديد، منسوخ ميگشت اما در مقابل باطن که متضمن حقايق بود بدون تغيير و پايدار ميماند. (5)
آنها بر اين باورند که پيامبران شرايع را مي آورند و وظيفه اوصياي آنان است که معناي حقيقي آن را بر تعدادي از برگزيدگان و نخبگان که به حقيقت مذهب تشرف حاصل کرده اند ... تبيين کنند. (6)
ايشان سرانجام شرايع را در شش دوره مي دانند در پايان دوره ششم خاتمه يافته تلقي کرده و ميگويند در دوره هفتم شريعت اسلام هم نسخ ميشود و ديگر نيازي به شريعت نيست:
حقايق باطن نهفته در وراي شرايع قبلي مکشوف ميشود و حقايقي که تاکنون بطور ناقص و آن هم برگروهي از نخبگان بشريت مکشوف گشته است به اين ترتيب در دوره واپسين و پيش از آنکه جهان به آخر رسد حقايق آزاد از هر رمز و رازي به تمامي جهانيان معلوم ميشود و دور معرفت و علم روحاني محض شروع ميگردد. (7)
باطنيان با اين نگاه دين را تفسير کرده و مذهب خود را پايه گذاري کردند و يکبار همچنانکه در تاريخ آمده يکي از امامان الموت بنام «حسن علي ذکره السلام» هم آغاز چنين دوره يي را اعلام کرد که البته جانشينان بعدي او از اين مقالت بازگشتند.
اين نوع برداشت از آيات اگرچه بلحاظ تأويل تا حدي به آموزه هاي امامان شيعه مرتبط ميشود ولي رفته رفته از آنچه امامان (عليه السلام) مقصود داشتند فاصله ميگيرد و بيشتر به همان تفسير به رأي نزديک و نزديکتر ميگردد. از اين منظر رابطه ي ميان باور باطنيان و غلات از يکسو و اخباريان از سوي ديگر بنظر ميرسد. گردآورنده اين مطالب بر اين باور است بين غلو که اوج آن اعتقاد به الوهيت امامان شيعه است و باور باطنيان که شمه يي از آن بازگو شد و بالأخره اخباريان که بيشتر در اصول فقه و مباحث فقهي عقايد آن مطرح است؛ رابطه ي تنگاتنگ برقرار است و هر سه ديدگاه بنحوي از آبشخور تأويل سيراب ميشوند. در زمان امام صادق (عليه السلام) غلو شديد در ميان اصحاب نزديک به آن حضرت بروز کرد و دو تن از ايشان بدين باور دامن زدند و کساني را گرد خود جمع کردند. يکي از آنان «ابوالخطاب محمد بن ابي زينب مغلاصي الاسدي الاجدع» است که قائل به الوهيت امام جعفر صادق (عليه السلام) شد و سپس خود را پيامبر اعلام کرد». (8) پيروان اين مدعي را «خطابيه» ناميدند. ديگري «مغيرة بن شعبة» است که او هم به الوهيت امام صادق (عليه السلام) و رسالت خود باور داشت و تابعان وي «مغيريه» ناميده شدند. (9)
نهايت آنکه ميان اين سه گروه بلحاظ اثبات و نفي تفاوتهايي وجود دارد و ميتوان گروهي را دچار افراط و دسته يي را متمايل به تفريط دانست. اينکه گفته ميشود سرچشمه باور ايشان مسئله تأويل ميباشد، بدان جهت است که سخنان ائمه شيعه در خصوص تأويل و تطبيق بعضي از آيات قرآن بر خويش اين ذهنيت را بوجود آورده اند که اولاً، معاني آيات قابل فهم براي هر کس نيست؛ بخصوص وقتي که ديده ميشود امام ميفرمايد: «انما يعرف القرآن من خوطب به» (10) يا در خصوص «فاسئلوا اهل الذکر ان کنتم لا تعلمون» امام ميفرمايد: «نحن اهل الذکر و نحن مسئولون» (11) و در روايتي ديگر آمده است که مقصود از ذکر حضرت رسول (صلي الله عليه و آله و سلم) و اهل ذکر، آل اوست. (12)
ثانياً، بغير از اين روايات، احاديث ديگري نقل شده که ميتواند زمينه ساز غلو باشد و جا دارد که جداگانه بلحاظ مضمون مورد نقد و احياناً رد قرار گيرد. بعنوان نمونه در روايتي آمده است: «امامان از زمان مرگ خود مطلعند و هر زمان بخواهند ميميرند» (13) و نيز نقل شده که امام فرموده است: «ما مصنوع خداييم و مردم مصنوع ما». (14) اين منقولات، اگرچه از معصوم هم نبوده، قطعاً در بين مردم رواج داشته و به همين جهت در کتب معتبر شيعه نقل شده و ناقلان هم گاه از کنار آنها گذشته و گاه آنها را بنحوي که با مسلمات تعارض نداشته باشد معني کرده اند.
قدر مسلم اين است که سخنان امامان شيعه در خصوص سؤال از ايشان ناظر به کساني است که چندان معرفتي از قرآن نداشتند ولي براحتي بدان تمسک ميجستند- چون خوارج- و طبيعي است که بعضي بر اين شوند که آيات قرآني معاني جز آنچه ما از ظاهر آن ميفهميم دارد و بايد به اين معاني توجه شود و پي بردن به اين معاني غير ظاهر که تأويل يا باطن ناميده ميشود، مخصوص اوصياي پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) است که بر تعدادي از برگزيدگان و نخبگان عرضه داشته اند. فراموش نشود که در باور شيعه دوازده امامي از اصحاب سرّ و خواص ياران امام بخصوص حضرات امامان باقر و صادق (عليه السلام) سخن بميان آمده است. (15)
گروهي هم از اين مرحله پا را فراتر نهاده و به استناد اين سخنان، امامان را در حد خدا يا چنان نزديک به خدا دانسته که به تمايز بين ويژگيهاي الله و امام قائل نشده و اين دسته همان غلاتند. يادآور ميشود که غلو مفهومي مقول به تشکيک است که اوج آن قول به الوهيت امام است و حد نازل آن بنا بر نظر شيخ صدوق اعتقاد بدين امر است که شهادت به ولايت جزء فصول اذان ميباشد. (16) اين گروه از غاليان که مفوضه هم ناميده شده اند باستناد تأويل و تکيه بر بعضي از سخنان امامان معصوم بدين باور گرويده اند و شايد بتوان خانقاهيان اردبيل را پس از شيخ صفي و بخصوص نوادگان او، بويژه شاه اسماعيل، را از اين دسته دانست. نقوش کاشيهايي که در دوره صفويه در مساجد بکار گرفته شده و هنوز هم ادامه دارد و نام حضرت علي (عليه السلام) را چنان ترسيم کرده اند که ميتوان آن را الله هم خواند حاکي از اين باور است.
باطنيان و غاليان در جهت افراط در مقوله تأويل پيشرفته و سرانجام بر آن شدند که در برهه يي از زمان اعمال ديني را کنار نهاده و در فرايض و ديگر احکام چون مسلمانان عمل نکنند. اينکه امام از تکاليف شرعي ممکن است معاف گردد- که از سوي بعضي ابراز شده (17)- و يا پادشاه در صورت ارتکاب معصيت عاصي محسوب نميشود، (18) ريشه در همين معتقدات دارد.
اخباريان در جهت تفريط توجه به تأويل قرار ميگيرند و بدان جهت که مبادا دچار افراط در تأويل شوند حتي ظاهر کلمات قرآن را هم دور از فهم خويش تلقي کرده و صرفنظر از نصوص- که در حوزه تشريع نسبت به ظواهر قليل است- از معنا و عمل کردن بظواهر جداً خودداري کرده و بر اين عقيده رفتند که فهم معاني قرآن فقط از طريق خبر است و نميتوان بدون سخن معصوم (عليه السلام) بمعناي واقعي کلام خدا پي برد.
وجه مشترک اين سخن با سخن باطنيان در اين است که هر دو تبيين کلام خدا را موکول به نظر امام يا وصي ميکنند، با اين تفاوت که اخباريان فقط از خبر و روايت قرآن را معنا ميکنند ولي باطنيان افزون بر بهره گيري از نظر امام و وصي به نخبگان هم اجازه ميدهند که تا حدي معناي باطن را کشف کنند.
شايد بتوان گفت اينکه اخباريان در دوره ي صفويه جايگاهي پيدا کرده و توجه ويژه به روايات در جامعه ديني فراوان گشته بي ارتباط با غلوي که در باور شاهان صفويه وجود داشته نباشد. البته اين سؤال مطرح است که چگونه باور باطنيان در اين دوره نه تنها جلوه يي نداشته بلکه بهيچوجه در کتاب ديني يا عمل و باورهاي مردم شائبه يي از آن هم ديده نميشود؟ پاسخ اين سؤال را بايد در دو جا جستجو کرد:
يکي در تعطيل شدن حوزه تفکر و انديشه عقلايي در جامعه اسلامي پس از حمله مغول که شايد بتوان گفت تا قرون اخير هم ادامه يافته است. ديگر، در پيشينه سياسي اسماعيليان و مبارزه حاکمان وقت با آنان و ملحد ناميدنشان که جايي براي احياي انديشه ايشان در جامعه ايراني باقي نگذاشت؛ اگر چه افکارشان در قالب تصوف بنحوي ادامه يافت. اما نبايد از ياد برد که باور حروفيه و نقطويه که در همين برهه خودنمايي کرده، بلحاظ اسلوب و روش به باور باطنيان نزديک است اما از منظر محتوايي تهي از ژرف نگري باطنيان است.

نتيجه

بدين ترتيب مي توان فراز و فرود باور باطنيان در آموزه هاي ديني- آنهم در قالب مذهب تشيع- را در اين ديد که آنان به مقوله امامت که يکي از ارکان و اصول مذهب شيعه در کنار اصل ديگر يعني عدالت است بهاي فراوان داده تا جايي که بنحوي امام را برتر از رسول دانسته و امامت مستدام و لاينقطع، آنهم نه بصورت غيبت بلکه به حالت استتار- در مواقعي که شرايط ايجاب کند- را از مباني اصلي خويش در اين باور دانسته و از سويي مسائل فلسفي را در حد بالا چاشني باورهاي ديني کرده و بسياري از آموزه هاي وحياني را توجيه نموده و بعنوان «وجه دين» عرضه داشته و بالأخره بر آن شده اند که روزي نقش اين آموزه ها پايان مي يابد.
از سويي آنان در محدوده عمل به احکام به رعايت آداب ديني مقيد بوده و برخلاف غاليان که چندان تقيدي به رعايت احکام شريعت ندارند، باطنيان تا زماني که قيامت (بنا بر تفسير ايشان) در نرسد به احکام ديني عمل ميکنند و به همين جهت در مسائل فقهي همانند شيعيان دوازده امامي بوده و مرجعيت احکام را در روايات منقول از پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) و امامان شيعه تا امام صادق (عليه السلام) ميدانند.
جا دارد بار ديگر آراء و نظرات اين گروه که بدليل تقابل سياسي و نظامي شديدي که با حاکمان وقت داشته امکان بروز شايسته نيافته و جايگاه خود را در جامعه اسلامي عموماً و شيعيان خصوصاً بدست نياورده اند، بازخواني شود.

پي‌نوشت‌ها:

1. دانشيار دانشگاه آزاداسلامي واحد شهر ري
2. ابن اثير، عزالدين ابوالحسن بن ابي الکرام، الکافي في التاريخ، ج4، ص 215.
3. شيخ طوسي، محمد بن الحسن، الامالي، ص 351.
4. جويني، عطاء الدين عطاملک، تاريخ جهانگشا، ج3، ص 149.
5. دفتري، فرهاد، تاريخ و عقايد اسماعيليه، ترجمه فريدون بدره اي، ص 161.
6. همان، ص 161 و 162.
7. همان، ص 162.
8. تاريخ جهانگشا، ص 344.
9. قاضي نعمان، ابوحنيفه النعمان بن محمد، دعائم الاسلام و ذکر الحلال و الحرام و القضايا و الاحکام، ج1، ص 42.
10. کليني، محمد بن يعقوب، الکافي، ج8، ص 312.
11. صفار، محمد بن الحسن، بصائر الدرجات الکبري، ص 60.
12. الکافي، ج1، ص 209.
13. همان، ص 258.
14. شيخ طوسي، الغيبة، ص 285.
15. کاشف الغطاء، شيخ جعفر، کشف الغطاء عن مبهمات الشريعة الغراء، ص 62.
16. شيخ صدوق، من لايحضره الفقيه، ج1، ص 290.
17. دعائم الاسلام و ذکر الحلال و الحرام و القضايا و الاحکام، ج1، ص 46 و 47.
18. زرين کوب، عبدالحسين، روزگاران: تاريخ ايران از آغاز تا سقوط سلطنت پهلوي، ص 940 و 941.

منابع تحقيق:
1. ابن اثير، عزالدين ابوالحسن بن ابي الکرام الکامل في التاريخ، بيروت، دار صادر، 1965.
2. جويني، عطاء الدين عطاملک بن بهاء الدين محمد، تاريخ جهانگشا، ليدن هلند، چاپخانه برزيل، 1911.
3. دفتري، فرهاد، تاريخ و عقايد اسماعيليان، ترجمه فريدون بدره اي، تهران، انتشارات فروزان، 1376.
4. زرين کوب، عبدالحسين، روزگاران: تاريخ ايران از آغاز تا سقوط پهلوي، تهران، انتشارات سخن، 1381.
5. صدوق، ابي جعفر محمد بن علي، من لايحضره الفقيه، قم، نشر جامعه مدرسين، 1404 ق.
6. صفار، محمد بن الحسن، بصائر الدرجات الکبري، تهران، مؤسسه اعلمي، 1362.
7. طوسي، محمد بن الحسن، الامالي، قم، دارالثقافه، 1414ق.
8. ــــ ، الغيبة، قم، نشر معارف اسلامي، 1411ق.
9. قاضي نعمان، ابوحنيفة النعمان بن محمد، دعائم الاسلام و ذکر الحلال و الحرام و القضايا و الاحکام، القاهرة دارالمعارف، 1963م.
10. کاشف الغطاء شيخ جعفر، کشف الغطاء عن مبهمات الشريعة الغراء، اصفهان، انتشارات مهدوي، چاپ سنگي، بي تا.
11. کليني، محمد بن يعقوب، الکافي، دارالکتب الاسلامية، تهران، 1388.

منبع مقاله :
پورحسن، قاسم؛ (1390)، حکمت شيعي؛ باطنيه و اسماعيليه، تهران: بنياد حکمت اسلامي صدرا، چاپ اول